عین صاد

انشاالله کوتاه میخوانیم |عمیق فکر میکنیم|وزیبا عمل میکنیم

عین صاد

انشاالله کوتاه میخوانیم |عمیق فکر میکنیم|وزیبا عمل میکنیم

سلام خوش آمدید

۱۵ مطلب با موضوع «کلام استاد» ثبت شده است

مگر می‌توانی ضعف اعصاب بگیری!

یادم نمى ‏رود جوان بودم و حدود بیست سال داشتم که مادرم را- خدا رحمتش کند- در بیمارستان مدائن تهران بسترى کرده بودم.

فقر و بى‏ پولى و گرفتارى به جاى خود، شرایط آن موقع هم به جاى خود.

مریضى ایشان حدود ده، پانزده سال ادامه داشت؛ اما آخرین مرحله زندگى ایشان که 6 ماه آخر عمرشان بود، سکسکه‏ مستمرى پیدا کرده بودند.

سکسکه‏ چند دقیقه‏ اى انسان را بیچاره مى ‏کند، اما والده مدام سکسکه‏ مى ‏کردند.

بنا شد که ایشان را عمل کنند. بعد از عمل، ایشان را به تخت بسته بودند و سرشان را هم تراشیده بودند. وقتى که به هوش آمدند، مدام ناله و فریاد مى ‏کردند. مدام گریه مى ‏کردند و مرا قسم مى ‏دادند که بازش کنم.

  • ۱ نظر
  • ۰۶ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۱:۰۹
رنج عاشق در رنج محبوب

من در کودکى هنگامى که گرفتار خشم پدر مى ‏شدم، پدرى که دوستش داشتم و عظمت و غرورش و مهربانى پنهانش را دوست داشتم،

وقتى گرفتار مى ‏شدم و مشت‏ هاى ناشیانه ‏اش بر تن من مى ‏نشست، از جهت خودم مشکلى نداشتم؛

ولى در دلم از این که دستش درد مى ‏آید و مشت‏ هایش صدمه مى ‏بیند مى ‏سوختم.

راستى رنج عاشق در گرفتارى خودش نیست؛ که در رنج محبوب است.

  • نکته‌ای از استاد صفایی، به نقل از کتاب آیه‌های سبز.
  • ۰ نظر
  • ۰۶ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۱:۰۵
می‌خواهند تو را بسازند!

دوستى داشتم که به دنبال کرایه خانه، مدت‏‌ها دربه‌در شده بود و در جستجوى خانه پایش به تاول نشسته بود و عجله هم داشت که مى‌‏خواست پیش از محرم عروسى راه بیندازد و عجله داشت که قرار گذاشته بود.

مى‏‌گفت یک روز آن قدر گشتم و به جایى نرسیدم و ردم کردند که با نشستن در زیر سقفى بغضم ترکید و مثل لش افتادم و گریه‏ کردم و ترکیدم‏.

من به او گفتم: تو مى‌‏خواهى خانه و بزم و عیشى داشته باشى؛ این خواسته توست، در حالى که فقط این را براى تو نمى‏‌خواهند. تو مى‌‏خواهى خانه بسازى ولى آنها مى‌‏خواهند خودت را بسازند و آنچه تو را مى‌‏سازد همین خانه خراب‌شدن‏‌هاست، همین شکست‏‌هاست، همین سوختن‏‌هاست که سازنده مى‌‏شود.

  • ۰ نظر
  • ۰۶ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۱:۰۳
عشق برتر

من جوانى را سراغ داشتم سخت وابسته‏ى لباس و قیافه‏اش بود، حتى وسواسى داشت که پارچه‏اش از کجا باشد و دوختش از فلان و مدلش از بهمان.

براى دوستى با او همین بس که از لباسش و اتویش و قیافه‏اش تحسین کنى و یا از طرز تهیه‏ى آن بپرسى. او عاشق ظاهر سازى و سر و وضع مرتب بود و به این خاطر از خیلى‏ها بریده بود تا این‏که عشقى بزرگ‏تر در دلش ریخت و با دخترى آشنا شد و با هم سفرى کردند و در راه تصادفى.

جوانک در آن لحظه‏ى بحرانى از رنج‏هاى خودش فارغ بود و خودش را فراموش کرده بود و به محبوبه‏اش مى‏اندیشید و سخت به او مشغول بود.

او به خاطر پانسمان محبوبش به راحتى لباس‏هایش را پاره مى‏کرد و زخم‏ها را مى‏بست و راستى سرخوش بود که خطرى پیش نیامده است.

هنگامى که عشقى بزرگ‏تر دل را بگیرد، عشق‏هاى کوچک‏تر نردبان آن خواهند بود.

  • ۰ نظر
  • ۰۶ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۱:۰۱
جرقه های زندگی


جرقه‏‌هاى زندگى
یک روز صبح با صداى استارت ماشینى از خواب بیدار شدم. استارت مداوم بود و جرقه‏‌ها زیاد و مایع قابل احتراق؛ اما با این وصف حرکتى نبود و پیشرفتى نبود.
من به یاد جرقه‌‏هایى افتادم که در زندگى خودم مدام سر مى‏‌کشیدند. و به یاد استعدادهایى افتادم که قابل سوختن بودند. و به یاد رکود و توقفى افتادم که با این همه جرقه و استعداد گریبان‏گیرم بوده است.

در این فکر رفتم که ببینم نقص از کجاست که شنیدم راننده مى‏‌گوید باید هلش داد. هوا برداشته است. و همین جواب من بود.

هنگامى که هواها وجود مرا در بر مى‏‌گیرند و دلم را هوا بر مى‏دارد، دیگر جرقه‏‌ها برایم کارى نمى‏‌کنند و اگر مى‏‌خواهم به راه بیافتم باید هلم بدهند و ضربه‏‌ام بزنند و راهم بیندازند تا آن همه استعداد راکد نماند.

  • ۰ نظر
  • ۲۰ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۲۴
آیه های سبز | این همه بت


من آن روزها وقتى پاى منبرها مى‏‌نشستم که مى‏‌گفتند در کعبه سیصد و چند بت گذاشته بودند، تعجب مى‏‌کردم که در یک اطاق و اینقدر بت؟!

ولى بعدها دیدم که در دل کوچک من بت‏هاى بى‏‌شمار صف بسته‏‌اند. و بت‏هاى بزرگ نفس و خَلق و دنیا و شیطان، با بى‏‌حساب بت‏هاى کوچک، در من غوغایى راه انداخته‏‌اند و شب و روزم را پر کرده‏‌اند. آنها محرک‏هاى من بودند و من مى‏‌خواستم که اینها را مهار کنم. و مى‏‌خواستم از کفر به شرک و به توحید برسم. و تنها یک محرک براى خودم داشته باشم.

یکى از بزرگان وعده داده بود که: ایها الناس! جمع شوید تا براى شما حرفى را بگویم که نه نبى و پیامبرى و نه وصىّ و ولىّ و رهبرى، هیچ کس نگفته.
مردم مى‏‌گفتند: این دیگر چه مى‏‌خواهد بگوید و چه ادعایى دارد.؟!
و آن بزرگ مرد گفته بود: مردم! تمام انبیاء، تمام اوصیاء، تمام اولیاء آمدند و گفتند موحد شوید؛ جز اللَّه حاکم و محرکى نداشته باشید. در وجود شما جز او متصرف نباشد و امر و نهى نکند. همه گفتند: »قولوا لا اله الا اللَّه«، ولى من مى‏گویم: نامردها بیایید! مشرک شوید. بیایید یک پا هم خدا را شریک کنید. آخر همیشه براى غیر او؟!
بیایید در برابر این همه بت، یک سهمى هم براى خدا بگذارید.

به راستى که ما خوب‏هایمان کافر هستند و خوب‏ترهامان مشرک، از ما تا توحید فاصله‏‌هاست. و این‏که مى‏‌گویم کافر هستیم، نه کفر در اعتقاد است، که منظورم کفر در عمل است. با این‏که به او رسیده‏‌ایم، و به او علاقه‏‌مند شده‏‌ایم، در کارها و در زندگى از او چشم مى‏‌پوشیم و او را کنار مى‏‌گذاریم.
با تدبّر در این محرک‏ها بود که خودم را مى‏‌شناختم که با چه نسیم‏هایى، توفان مى‏‌گیرم و موج برمى‏‌دارم. و مى‏‌دیدم کاهى هستم که حرف‏هاى این و آن مرا مى‏‌غلتاند. در حالى‏‌که باید کوهى باشم که توفان‏ها، گرد و خاکم را بگیرند و پاک‏ترم سازند.

  • ۰ نظر
  • ۲۰ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۰۸
جوانه های تمنا | دل من عابر تنهایى است


در تلاقى شلوغ تاریخ رنج‏ها و رنج‏هاى تاریخ،
دل من عابر تنهایى است‏
دل من عابر تنهایى است، با نواى گنگ خود آرام است.

نمى‏ خواهد از هیچ کس بیاموزد
نمى‏ خواهد راه را حتى از علامت‏ ها بی اموزد
در زیر چکمه‏ ى تاتار،
همراه نعره‏ ى چنگیز، دیگر امیدى نیست.
آنجا که خاطره‏ ى ویرانى تاتار
با ترانه‏ ى باروت چنگیز مى‏ آید،
دل سرگردان من، از همه چشم مى‏ بندد.

آرى، آشفته، به خود مى‏ پیوندد.
تو چگونه مى‏ سرایى‏
اى آهنگ مهربان خدا،
که زمزمه‏ هاى تو، درس‏هاى روشن من است.

اى مهربان من، تو از کدام ستاره مى‏ آیى؟
پنجره‏ ى اطاق من به روى تو باز است.

تو سایه‏ هاى شک را مى‏ شکنى،

در شعله‏ ى روشن تو، هراس هم نقطه‏ ى آغاز است.
در تلاقى رنج و خون،
در تقاطع شک و ترس،
دل من، منِ برخاسته از درد
دل من، من آشفته از ترس،
زمزمه‏ هاى گرم تو را
سرود عشق تو را مى‏ خواهد.

منى که فرزند رنجم‏
منى که فرزند سرکش خون‏هاى مبهوتم‏
این گونه با زبان تو، که زبان من است،
و با زمزمه‏ ى تو که آواى دل خسته‏ ى من است،
به بلوغى آرام مى‏ رسم.

این گونه «پوچى» پوچى تاتار را،
به سرشارى تو پیوند مى‏ زنم‏

خرداد 62

  • ۰ نظر
  • ۱۹ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۲۰
آفات عمل

در یک مرحله آدمى با نیازهایش حرکت مى‏کند و از کمترین امکان براى تأمین نیازهایش بهره مى‏گیرد.

در یک مرحله حاجت و نیاز جاى خود را با شهوت و خواهش عوض مى‏کند ولى انسان به خود حق نمى‏دهد

گرچه به خواهش تن داده است. در مرحله‏اى دیگر شهوات محبوبیت مى‏یابد و در دل مى‏نشیند

و در مرحله‏اى دیگر این محبوب همچون فریضه‏اى توجیه مى‏شود و زینت مى‏یابد و آن‏جاست که

تو به خاطر منافع خودت مى‏توانى میلیون‏ها نفر را بکشى و با هرکس هر گونه برخورد نمایى

و از آن‏طرف دنیا مسافران این سوى خلیج را در آب‏ها غرقه کنى.

 

 

  • ۰ نظر
  • ۱۷ اسفند ۹۹ ، ۱۸:۳۲
شکل تبلیغ

شکل تبلیغ‏ نیز امروز دچار محدودیت به افراد خاص، لباس مشخص و ماه‏هاى معین شده است و

صرفاً در منبر و محل‏هاى معلوم و در شکل‏هاى دسته‏جمعى تدارک مى‏شود در حالى که تبلیغ وظیفه

هر مؤمنى است که به حق رسیده. و نیاز به طبیب و رهبر محدود به ماه‏هاى خاص نمى‏شود و تبلیغ

را نباید به منبر و ساعت و جمعیت وابسته کرد؛ که رسول خدا (ص) چنین نمى‏کرد. هر کجا استعدادى هست

و موقعیتى، نباید آن را وانهاد.

تبلیغ در مرحله تفکر و شناخت و ایمان و عشق و رذایل و فضایل عمومى نیست و فقط در مرحله علم احکام

و مسائل آن مى‏توان به تبلیغ دسته‏جمعى پرداخت. این شکل از تبلیغ، تسلط و آگاهى بیشتر و زرنگى و فراست

افزون‏ترى را مى‏طلبد تا در یک برخورد، درد را و

عامل آن را شناسایى کرده و براى درمانش نقشه کشید و براى انجامش صبورى کرد و حتى به تألیف دل‏ها و تأمین اقتصادى نیز اندیشید و از تأثیر محبت و احسان غافل نشد.

 

موضوع: برشی از یک کتاب

منبع: روحانیت و حوزه: مشکلات و راهکارها، ص: 278

  • ۰ نظر
  • ۱۷ اسفند ۹۹ ، ۱۸:۳۱
وظیفه ما در برابر کمبودها...

این حرف که دیگران در شرایط امروز ایران بهتر مى‏‌توانند کارگشا باشند یک شعار و یک فریب است. ولى این حرف که همین مسئولان‏ مى‏‌توانند بهتر از این کار کنند، این مطلوبى است که رهبرى هم از آنها مى‏‌خواهد و حتى راه انتقاد را هم نشان مى‏‌دهد.

و از این دو حرف گذشته، این هم یک سؤال است که من و تو در برابر کمبودها و نارسایى‏ها چه باید بکنیم؛

تضعیف کنیم، توجیه کنیم یا به تکمیل برخیزیم؟

حقیقت این است که:

تضعیف، جنایت است.

توجیه، حماقت است.

تکمیل، رسالت ماست.

 

موضوع: حکومت

منبع: درسهایى از انقلاب (انتظار)، ص: 157

 

  • ۰ نظر
  • ۱۷ اسفند ۹۹ ، ۱۸:۲۷
عین صاد

انتشار وآشنایی با اندیشه های استاد علی صفایی حائری