عبایت را انفاق کن! | مصاحبه با حجتالاسلام و المسلمین عبدالله عرب زاده
توضیح: متنی که پیش روی شماست، حاصل گفتگویی صمیمی است که حجت الاسلام و السلمین فرج الله رحیمی با حجت الاسلام و المسلمین عرب زاده یکی از قدیمیترین شاگردان استاد علی صفایی حائری داشتهاند. این گفتگو که در سال1382 انجام شده است، برای اولین بار منتشر میشود.
به عنوان اولین سؤال لطفا خودتان را معرفی کنید و بگویید چگونه با استاد صفایی آشنا شدید؟
توضیح: متنی که پیش روی شماست، حاصل گفتگویی صمیمی است که حجت الاسلام و السلمین فرج الله رحیمی با حجت الاسلام و المسلمین عرب زاده یکی از قدیمیترین شاگردان استاد علی صفایی حائری داشتهاند. این گفتگو که در سال1382 انجام شده است، برای اولین بار منتشر میشود.
به عنوان اولین سؤال لطفا خودتان را معرفی کنید و بگویید چگونه با استاد صفایی آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم.
بنده عبدالله عرب زاده هستم. تقریبا همزمان با پیروزیهای انقلاب حدود سال 1357 و 1358 بود که در تهران در دبیرستان دکتر هوشیار که نزدیک میدان آزادی بود، مشغول به تحصیل بودم. در تظاهرات با شهید نادر سعادتمند که طلبه جوانی بود و به مسجد علی اکبر میآمد، آشنا شده بودم. ایشان جوان بسیار فعال و زبر و زرنگی بود و از دوستان حاج شیخ محسوب میشد. من به واسطه ایشان با آقای صفایی آشنا شدم. آن موقع پانزده سال سن داشتم و به خاطر مطالعات و فعالیتهایی که در مدرسه، مسجد و... داشتم، سؤالاتی برایم مطرح شده بود که آنها را از شهید سعادتمند پرسیدم. او استاد صفایی را معرفی کرد و گفت: «میتوانی این سؤالات را از او بپرسی.» این شد که به قم آمدم. آن زمان استاد ساکن منزلی بودند در منطقه «باجک» قم که سه اتاق کوچک داشت. استاد صفایی در همان برخورد اول، آنچنان صمیمانه و با محبت برخورد کرد که مرا به شدت شیفته خود کرد و من گویا گم کرده خود را پیدا کرده بودم. برخوردهای راحت و صمیمی استاد، اینکه او به هیچ وجه دنبال بزرگ کردن خودش در دلها نبود، سیره معصومین علیهم السلام که در رفتار ایشان میدیدم، شیوه پاسخ دادن به سؤالات بچهها و... همه اینها سبب شد که جذب ایشان شوم. بعد از این تا مدتها کار من این شد که هر روز صبح می رفتم منزل ایشان و شب برمیگشتم. برخوردها و کلاسهای درسی که در منزل داشتند و جلساتی که با افراد مختلف برگزار میکردند، این تنوع برخوردها برای من خیلی جالب بود. در منزل استاد از طلبههای قدیمی مانند: حاجآقای قرائتی و حاج محسن بغدادی و.. گرفته تا طلبههای مبتدی و افراد عادی و... پیدا میشد.
من در سالهای اول طلبگی با اساتید دیگر هم ارتباط برقرار کردم و تفاوت و روشهای تربیتی ایشان را با دیگران مقایسه میکردم. میدیدم که ایشان چگونه با افراد مختلف ارتباط دارند و به فکر حل مشکلات مالی و روحی و روانی آنها هستند و تفاوت ایشان را با دیگران به خوبی احساس میکردم. این برای من تازگی داشت.
به هر حال بنده با اینکه درسم خوب بود و امتحانات ثلث سوم را هم پیش رو داشتم، دبیرستان را رها کرده و به حوزه آمدم؛ درست مصادف با پیروزی انقلاب اسلامی.
این جمله ایشان که: «من با قرآن بودن را از نفس کشیدن هم ضروریترمیدانم. چرا که بدون نفس کشیدن، انسان میتواند ثانیههایی زنده باشد. ولی بدون قرآن حتی لحظهای نمیشود زندگی کرد»، این خیلی برای من جالب بود و سؤالات جدیدی در ذهن من ایجاد شد که باعث شد به حوزه علمیه روی بیاورم. من طلبهشدن و با قرآن بودن را به عنوان یک تکلیف پذیرفتم و بسیار حال خوبی داشتم. آن حالتها شاید الآن در من نباشند، ولی خیلی برای من سازنده بودند.
استاد صفایی با این همه افراد با روحیههای مختلف و تیپهای متنوع چگونه برخورد میکرد؟
ایشان در برخوردها به روحیه های افراد و شرایطشان بسیار دقت داشت و با هرکسی برخوردی متفاوت با دیگران داشت. با برخی با محبت تمام برخورد میکرد و با عدهای رفتاری عادی داشت و با بعضی هم تندی میکرد. برخی از استاد انتقاد میکردند که چرا ایشان اینقدر شوخی میکند و چرا با همه کس حشر و نشر دارد و مانند: دیگران نیست و مراعات شأن خود را نمیکند و... .
در حالی که دلیل این نوع رفتارها همان بود که ایشان در برخی از گفتگوها بیان میکردند که: «برخوردهای راحت و صمیمی باعث میشود مردم زود انس بگیرند و راحت مسائلشان را مطرح کنند.» استاد در برخورد با افراد بسیار صبور بود. اگر از کسی نقطه ضعفی میدید، چه بسا سالها تحمل میکرد و زمینههای مختلف را ایجاد میکرد تا آن نقطه ضعف برطرف شود. اتفاقا به خاطر همین برخی به او انتقاد می کردند که چرا با فلان شخص که فلان رفتارها از او سر میزند ارتباط دارید و ... . در حالی که استاد در واقع به آرامی سعی در تغییر آن شخص داشت و میخواست بدون اینکه به او تحمیلی داشته باشد، زمینه رشد او را فراهم کند.
بسیاری از افرادی که اطراف استاد بودند، گرفتاری و مشکلات خاصی داشتند. مشکلات فکری، خانوادگی و ... . مبنای او این نبود که دنبال آدمهای وجیه و سالم باشد. برای او اهمیتی نداشت که این برای او بدنامی بیاورد یا خوشنامی. سعی استاد این بود که مطابق شرع رفتار کند و تکلیف خود را انجام دهد. اینکه کسی خوشش بیاید یا نه برای او مهم نبود.
به نظر شما استاد صفایی دارای چه ویژگیهای ممتازی بودند که در دیگران کمتر پیدا میشود؟
اولین چیزی که در این زمینه میتوان گفت این است که استاد، در زندگی خود واقعا سیره معصومین علیهمالسلام را پیاده میکرد و سعی داشت دقیقا پا جا پای آنها بگذارد.
دومین ویژگی ایشان عهدهداری افراد بود. استاد تلاش زیادی برای رفع گرفتاری افراد انجام میداد و از هر امکانی که داشت برای این کار استفاده می کرد. واسطه میشد، ضمانت میکرد، چک میکشید و.... . خود ایشان یکی از رمزهای موفقیتشان را همین مسأله میدانستند.
حاجآقای قرائتی میفرمودند: « از استادصفایی پرسیدم شما چگونه به اینجا رسیدید که این همه مطالب عمیق و برداشتهای قوی از قرآن دارید؛ در حالی که ما هم درسهای حوزه و تفاسیر را خواندهایم و با علوم قرآن آشنا هستیم، ولی شما برداشتتان با ما فرق می کند؟» استاد خیلی ساده گفت: «عبایت را انفاق کن!» گفتم: «این چه ربطی به فهم مطالب دارد؟» استاد گفت: « اینها به هم ربط دارند. من گاهی درباره مطالب علمی، ساعتها فکر و بحث میکنم، ولی به نتیجه نمیرسم. بیرون میروم و هرچه دارم به فرد گرفتاری که محتاج نان شب خود است، کمک میکنم. بعد از مدتی مشکل حل میشود و همین در فهم مطلب بسیار به من کمک می کند. «لن تنالوا البرَّ حتی تُنفِقوا مما تُحِبّون».»
یک شب استاد مهمان ما بود. موقع رفتن دم در خانه بودیم که چند مهمان برای همسایه ما رسید. هرچه در زدند کسی در را باز نکرد. از من پرسیدند که اینها منزل نیستند. من گفتم: «اطلاع ندارم.»
حاجشیخ با ناراحتی به من گفت: « کم گذاشتی. دعوتشان کن بیایند داخل خانه. مگر نمیبینی مهمانِ همسایه تو هستند؟! چرا توجه نمیکنی؟» گفتم: «من توجهم به شما بود.» گفت: «ما همیشه با هم هستیم. این تکلیف بر ما مقدم است. برو و آنها را دعوت کن!»
مسأله سوم تحمل بسیار زیادی بود که ایشان درباره افراد داشت. کسانی بودند که از دوستان استاد محسوب نمیشدند و حتی در حضور خود استاد از او انتقاد میکردند. اما ایشان میپذیرفت و تحمل میکرد و راحت هم بود. برای آنها غذا میآورد و چای درست میکرد. ما وقتی دو کلاس درس می خوانیم، حالتهای خاصی سراغمان میآید و سنگینتر از قبل می شویم. در حالی که استاد با آن هوش سرشار و اشرافی که بر نظرات علما داشتند و آنها را در درس خارج خود مطرح میکردند، با این همه علم و اطلاع و توانایی علمی، از ما که دانش آموز بودیم پذیرایی میکرد و با ما با احترام و عزت کامل برخورد می کرد.
ویژگی بعدی ایشان که این را نیز از عوامل موفقیت خود میدانستند، خدمت به والدین بود. ایشان به پدر و مادر خود بسیار محبت داشت و فراوان خدمت کرده بود و آنها از او راضی بودند. مادر استاد در اواخر عمرشان مریض بودند و استاد از او نگهداری میکرد و حتی بعد از مرگ او نیز برای خیرات زیادی برای او انجام میداد.
مسأله دیگر هم دعاها و توجهات ایشان و ارتباط و اتصال قوی بود که با خدا و معصومین علیهمالسلام برقرار میکرد. به یاد دارم یک بار در یکی از سفرها در بیابانی اطراف یاسوج گم شدیم و با پای پیاده هرچه میگشتیم، جایی پیدا نمیکردیم کم کم داشت شب میشد و ما حتی صدای زوزه گرگها را هم میشنیدیم. روحیه خود را از دست داده بودیم. اما استاد با آرامش خاصی به بچهها روحیه میداد. بالأخره پس از مدتها پیادهروی ماشینی پیدا شد و ما را به جایی رساند که چند خانواده از عشایر آنجا چادر زده بودند.خیلی خسته شده بودیم. وقتی رسیدیم آنجا، بچهها از شدت خستگیِ زیاد، بلافاصله خوابیدند. اما حاج شیخ بیدار ماند و وضو گرفت و مشغول مناجات شد. من همانطور که دراز کشیده بودم، به او نگاه میکردم که چکار میکند. آن شب تا صبح راز و نیاز میکرد و آرام اشک میریخت. استاد توجهات و حال و هوای خوبی برای خود داشت. با اینکه خیلی شوخ بود، اما در اوج شوخیها و مشغولیتها، وقتی غروب میشد و به اذان نزدیک میشدیم، حالت او تغییر میکرد. من حالت او را را بارها در سفرها و جاهای مختلف میدیدم و علت آن را نمیدانستم. حالت او تغییر میکرد و چشمانش پر از اشک میشد و این ذکر را تکرار میکرد: «اَمسیتُ و لی ربٌ غفورٌ اَمسیتُ عاصیاً و...». همینطور ذکر میگفت و زمزمه میکرد و گاهی اشک میریخت.
صحبت از سفرهای استاد شد. لطفا بفرمایید دلیل مسافرتهای متعدد استاد چه بود و ایشان در سفرها چگونه برخورد میکردند؟
سفرهای زیارتی ایشان به مشهد که مسألهای جداست و در این باره گفتگو شده و همگان از ارادت و ارتباط خاص ایشان با امام رضا علیهالسلام باخبرند. اما دلیل مسافرتهای استاد این بود که ایشان اگر میدید در دورافتادهترین نقاط ایران کسی هست که ظرفیتی دارد، خودش به سراغ او میرفت. یعنی گاهی شخصی از یک دهات بسیار دورافتاده نامهای برای ایشان می فرستاد و استاد احساس میکرد یک نفر هست که تشنه است. بلند میشد و به آنجا می رفت.
در مسافرتها هم سر ایشان بسیار شلوغ بود. وقتی مردم یک منطقه متوجه میشدند که آقای صفایی آمده است، افراد زیادی از مسئولین فرهنگی منطقه گرفته تا دیگران به دیدن او میآمدند و گفتگو میکردند. گاهی اوقات جلسات تا ساعت سه یا چهار نصف شب طول میکشید. بنابراین اینگونه نبود که برای استراحت و تفریح به مسافرت بروند.
در سفرها هم حاج شیخ مانند خود دوستان رفتار میکرد. هیچ وقت خودش را بالاتر از دیگران نمیدید که بگوید مثلا من استادم و اینها باید برای من چای بیاورند و ... . ایشان هم مانند سایر بچه ها و حتی بیشتر از آنها کار میکرد و ظرف میشست و غذا را میکشید و ... . در سفرهای مشهد، گاهی زودتر از دوستان از حرم میآمد و غذا درست میکرد، یا اگر کار دیگری بود، انجام میداد. هوای رفقا را داشت که مبادا گرسنه بمانند و پیگیری میکرد که فلانی غذا خورده یا نه. به آنها که نیازمندتر بودند، بیشتر رسیدگی میکرد.
لطفا از حال وهوای معنوی استاد در مشهد برایمان تعریف کنید. نحوه زیارت و توسل ایشان به امام رضا علیهالسلام چگونه بود؟
حاج شیخ هم هنگام خروج از قم به سمت مشهد و هنگامی که سوار ماشین میشد و هم هنگام ورود به مشهد توجهات خاصی داشت. تعبیرشان این بود که ما آلودهایم و باید دم خزینه بنشینیم تا پاک شویم. ایشان تلاش میکرد تا هر ماه به مشهد برود و هر کاری می کرد تا هر ماه را حداقل شبی یا ساعتی را در مشهد باشد. فرقی نمیکرد تنها باشد یا همراه با دوستان، و مقید به وسیلهای خاص نبود و با سواری یا اتوبوس یا مینی بوس و هرچه که بود راهی میشد.
حالتهای استاد، در حرم امام رضا علیه السلام در قسمت بالا سر حضرت، خیلی برای من شیرین بود. قسمت بالاسرجای کوچک و تنگی است که ظرفیت سه یا چهار نفر بیشتر را ندارد. علیالخصوص شبهای ماه رمضان بعد از اینکه بچهها افطار و استراحت میکردند و ساعتی مشغول گفتگو و بحث و جلسه بودند، ساعتهای یک و دو که میشد، استاد راهی حرم میشد و تا سحر آنجا میماند.
در اوج خواندن دعای ابوحمزه غرق در اشک میشد. البته جالب بود که گاهی هم در حین گریه و اشک در برخورد با مراجعین و پاسخ به مسائلشان میخندید. اینها جزء حالتهای روحی ایشان بود که برای ما خیلی زیبا و شیرین بود که چطور عاجزانه از خدا طلب میکرد. میگفت: « اینجا افراد براساس داشتههایشان برداشت میکنند. بروید با حضرت صحبت کنید که همین توجه روحی شماست که مهم است. آنها به قدر ظرفیت و نیاز ما میدهند. ظرفهایتان را بزرگتر کنید و با اضطرار و تمام وجودتان در خواست کنید: یا أیّها العزیزُ مَسَّنا و أهلَنا الضُّرُ و جِئنا ببضاعهٍ مُزجاهٍ. فأف لنا الکیلَ و تَصَدَّق عَلَینا إنَّ اللهَ یجزی المُتَصَدِّقین.».
- ۹۹/۱۲/۱۷