عین صاد

انشاالله کوتاه میخوانیم |عمیق فکر میکنیم|وزیبا عمل میکنیم

عین صاد

انشاالله کوتاه میخوانیم |عمیق فکر میکنیم|وزیبا عمل میکنیم

سلام خوش آمدید
علت آشفتگی ادبیات ایران

ادیب و ناقد ما پشتوانه‌ای ندارد، بینش و زاویۀ دید و معیاری ندارد، فلسفه و مشهدی ندارد و همین است که هر روز رنگی می‌گیرد و در هر برخورد، به احساسی جدید می‌رسد.

گاهی مجرم، گاهی محیط، گاهی جرم، گاهی زمین، گاهی آسمان، گاهی روابط اجتماعی و گاهی آدم‌ها عمل‌ها و حرف‌ها را محکوم می‌کند. نه مارکسیست است که به روابط اجتماعی روی بیاورد، نه اگزیستانسیالیست است که انسان را محاکمه نماید، نه قضا و قدر را می‌شناسد و نه شرایط و حوادث را. نه انسان را می‌شناسد و ترکیب نیروها و برآیند جبرها را و نه جامعه و تاریخ و داد و ستدها را. راستی در چنین هنگامۀ سرگردان و

مبهمی، بدون پشتوانۀ فلسفی و بینشی و بدون حضور و شهود و زاویۀ دیدی و بدون معیار انتخاب و معیار نقدی، چگونه می‌توانیم شاهد ادبیات بالنده و یا نقد آزاد و اصیلی باشیم که ادبیات را به سرشاری و غنای بیشتری برساند. آثار بزرگ

تفاوت ذهنیت و زاویه دید

ذهنیت همان فلسفه و بینش و شهود هنرمند است و زاویۀ دید ، نگرش هنری و بیان هنری او. در مورد زبان هنر گاهی از ناخودآگاه و گاهی از جریان سیال ذهنی و تداعی معانی و گاهی از انعکاس حادثه در ذهن و عکس العمل‌های گوناگون در برابر حادثه به نام زبان هنری و نگاه هنرمندانه گفت وگو می‌شود و از اجتماع این عکس العمل‌های متفاوت است به نوعی کوبیسم در ادبیات و یا کولاژ در سینما می‌رسیم.

در حالی که زاویۀ دید و نوع برش و نگرشی که به یک حادثه دارم ، جدا از ناخود آگاه ، تداعی معانی و عکس العمل می‌تواند بیان هنری را عرضه کند. وقتی کاسه‌ای چینی و گران قیمت را از دست می‌دهم و به شکسته هایش

مگر می‌توانی ضعف اعصاب بگیری!

یادم نمى ‏رود جوان بودم و حدود بیست سال داشتم که مادرم را- خدا رحمتش کند- در بیمارستان مدائن تهران بسترى کرده بودم.

فقر و بى‏ پولى و گرفتارى به جاى خود، شرایط آن موقع هم به جاى خود.

مریضى ایشان حدود ده، پانزده سال ادامه داشت؛ اما آخرین مرحله زندگى ایشان که 6 ماه آخر عمرشان بود، سکسکه‏ مستمرى پیدا کرده بودند.

سکسکه‏ چند دقیقه‏ اى انسان را بیچاره مى ‏کند، اما والده مدام سکسکه‏ مى ‏کردند.

بنا شد که ایشان را عمل کنند. بعد از عمل، ایشان را به تخت بسته بودند و سرشان را هم تراشیده بودند. وقتى که به هوش آمدند، مدام ناله و فریاد مى ‏کردند. مدام گریه مى ‏کردند و مرا قسم مى ‏دادند که بازش کنم.

  • ۱ نظر
  • ۰۶ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۱:۰۹
رنج عاشق در رنج محبوب

من در کودکى هنگامى که گرفتار خشم پدر مى ‏شدم، پدرى که دوستش داشتم و عظمت و غرورش و مهربانى پنهانش را دوست داشتم،

وقتى گرفتار مى ‏شدم و مشت‏ هاى ناشیانه ‏اش بر تن من مى ‏نشست، از جهت خودم مشکلى نداشتم؛

ولى در دلم از این که دستش درد مى ‏آید و مشت‏ هایش صدمه مى ‏بیند مى ‏سوختم.

راستى رنج عاشق در گرفتارى خودش نیست؛ که در رنج محبوب است.

  • نکته‌ای از استاد صفایی، به نقل از کتاب آیه‌های سبز.
  • ۰ نظر
  • ۰۶ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۱:۰۵
می‌خواهند تو را بسازند!

دوستى داشتم که به دنبال کرایه خانه، مدت‏‌ها دربه‌در شده بود و در جستجوى خانه پایش به تاول نشسته بود و عجله هم داشت که مى‌‏خواست پیش از محرم عروسى راه بیندازد و عجله داشت که قرار گذاشته بود.

مى‏‌گفت یک روز آن قدر گشتم و به جایى نرسیدم و ردم کردند که با نشستن در زیر سقفى بغضم ترکید و مثل لش افتادم و گریه‏ کردم و ترکیدم‏.

من به او گفتم: تو مى‌‏خواهى خانه و بزم و عیشى داشته باشى؛ این خواسته توست، در حالى که فقط این را براى تو نمى‏‌خواهند. تو مى‌‏خواهى خانه بسازى ولى آنها مى‌‏خواهند خودت را بسازند و آنچه تو را مى‌‏سازد همین خانه خراب‌شدن‏‌هاست، همین شکست‏‌هاست، همین سوختن‏‌هاست که سازنده مى‌‏شود.

  • ۰ نظر
  • ۰۶ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۱:۰۳
عشق برتر

من جوانى را سراغ داشتم سخت وابسته‏ى لباس و قیافه‏اش بود، حتى وسواسى داشت که پارچه‏اش از کجا باشد و دوختش از فلان و مدلش از بهمان.

براى دوستى با او همین بس که از لباسش و اتویش و قیافه‏اش تحسین کنى و یا از طرز تهیه‏ى آن بپرسى. او عاشق ظاهر سازى و سر و وضع مرتب بود و به این خاطر از خیلى‏ها بریده بود تا این‏که عشقى بزرگ‏تر در دلش ریخت و با دخترى آشنا شد و با هم سفرى کردند و در راه تصادفى.

جوانک در آن لحظه‏ى بحرانى از رنج‏هاى خودش فارغ بود و خودش را فراموش کرده بود و به محبوبه‏اش مى‏اندیشید و سخت به او مشغول بود.

او به خاطر پانسمان محبوبش به راحتى لباس‏هایش را پاره مى‏کرد و زخم‏ها را مى‏بست و راستى سرخوش بود که خطرى پیش نیامده است.

هنگامى که عشقى بزرگ‏تر دل را بگیرد، عشق‏هاى کوچک‏تر نردبان آن خواهند بود.

  • ۰ نظر
  • ۰۶ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۱:۰۱


📽 مصاحبه با حجة‌الاسلام و المسلمین
دکتر #امیر_غنوی
از شاگردان نزدیک استاد

2⃣ قسمت دوم:

🔸موضوع: شاخصه‌های اندیشه
استاد علی صفایی حائری

 

 

  • ۰ نظر
  • ۰۶ فروردين ۰۰ ، ۱۶:۴۶

📽 مصاحبه با حجة‌الاسلام و المسلمین دکتر امیر_غنوی از شاگردان نزدیک استاد

1️⃣ قسمت اول:

🔸موضوع: ویژگی های شخصیتی و اخلاقی
استاد علی صفایی حائری






  • ۰ نظر
  • ۰۶ فروردين ۰۰ ، ۱۶:۲۳
ما عطشى نداریم!

تا حالا ندیده بودمش ولى از نوع صحبت و شور و حرارتى که داشت معلوم بود خیلى پر انرژى و فعال است.

وسط حرف‌ها دائم مى‌پرسید: پس حاج آقا کى مى‌آد؟

از زیرزمین و آدم‌هایى که آنجا زندگى مى‌کردند خوشش آمده بود و از آنجایى که فهمیده بود من هم آنجا زندگى مى‌کنم خیلى از زندگى حاج آقا سؤال مى‌کرد.

گرم صحبت بودیم که حاج شیخ از در وارد شد و همگى جلوى ایشان بلند شدیم. او که خیلى وقت منتظر آمدن حاج آقا بود، بى‌مقدمه و با یک سلام و احوال پرسى مختصر شروع به طرح سؤال‌ها و مشکلات کرد.

یکى از سؤال‌هاى اساسى او وجود خدا بود. او مى‌گفت :

هر جورى با خودم ور مى‌رم نمى‌تونم وجود خدا رو قبول کنم. به هر کى تا حالا برخورد کرده‌ام که این مسأله رو برام روشن کنه فقط به بن بست خورده‌ام تا اینکه از یک طریقى با شما آشنا شدم و با خودم گفتم تیرى تو تاریکى مى‌اندازم، خدا رو چه دیدى شاید این دفعه به هدف بخوره و به جواب برسم.

حاج شیخ که خوب به حرف‌هایش گوش کرده بود، گفت :

خب، حالا دردت چیه، چى مى‌خواى؟!

ـ مى‌خوام بفهمم خدا هست. مى‌خوام برام خدا و وجودش رو اثبات کنید.

حاج شیخ اشاره به قورى چاى جلوى خودش کرد و گفت :

توى این قورى چاییه و ساکت ماند.

او که با سکوتش منتظر ادامه صحبت حاج آقا بود متوجه شد که باز هم حاج آقا اشاره مى‌کند که :

توى این قورى چاییه!

باز هم جوان که متوجه نمى‌شد حاج آقا منظورش چیست، هاج و واج حاج شیخ را نگاه مى‌کرد. حاج شیخ با صداى بلند گفت :

آقا جون! من دارم به تو مى‌گم توى این قورى چاییه، چرا ساکتى؟!

جوان که مى‌دید حاج شیخ منتظر جواب است گفت: خب، توى اون قورى چاییه! که چى؟!

حاج آقا که درست به هدف زده بود، ادامه داد :

خب که چى؟! خدا هست همه جا هم هست که چى ؟! من چه کار کنم؟! هست که هست، چایى تو اون قورى هست که هست، به من چه ارتباطى داره؟! که چى؟! فرض کن من الان خدا رو برات اثبات کردم. نه، اثبات نه ـ و دست جوان را در دست گرفت ـ اصلاً دست خدا را توى دست‌هاى تو بگذارم، خب با این خدایى که الان دست‌هاش توى دست‌هاى تویه، چه کار دارى؟

  • ۰ نظر
  • ۰۱ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۴۱
مدیریت انسان از منظر دین- قسمت سوم


 چرایی های آفریدن :

 

چرا رنج و سختی در انسان؟

چرا ظلم و ستم در جامعه؟

چرا تفاوت و تبعیض در آفرینش انسان؟

اگر به سه سئوال  فوق،  پاسخ منطقی داده شود، قطعاً در اولویت آفرینش انسان هیچ شبهه و سئوالی نخواهد بود. 

1- چرایی رنج  و سختی در انسان:

در پاسخ به این سؤال می توان اینگونه بیان داشت: ما وقتی دوران طفولیت خود را تا امروزمان مرور می کنیم ، مشاهده می کنیم که دائماً با دردها و رنج هایی همراه بوده ایم: که این رنج ها در غالب : بیماری ها،کمبودها ، فقرها ، شکست ها، محرومیت ها ، حسرت ها و عقده ها،  ، ظلم ها و تجاوزها و ... .و می بینیم هر روز لباس این رنج ها و مشکلات به شکلی جلوه گر بوده اند و روح  و روان انسان را می آزرده اند.

و امروز هم که به بلوغ  رسیده ایم و در شرایط سنی دیگری قرار گرفته ایم، لباس رنج ها و دردها عوض شده اند، به طوری که اگر دیروز از نداشتن اسباب بازی و وسایل تفریحی دچار رنج و محرومیت می شدیم، امروز از نداشتن چهره ی زیبا و یا شغل اجتماع پسند و امکانات رفاهی و همسری مناسب و... رنج می بریم.

عوامل رنج و سختی ها

عوامل رنج و سختی ها می توانند سه گونه باشند:

عامل اول: گاهی، سختی و رنج ها از ناحیه ی خود انسان برخاسته و خودش عامل به وجود آمدن آنان شده است. مثل این که درس نخوانده و مشروط شده است و یا در ازدواج و انتخاب همسر فقط عاشقانه ورود پیدا کرده و نه عاقلانه و هیچ بررسی و مشورتی نکرده و در نتیجه گرفتار همسری معتاد ویا بد اخلاق و بی دین گردیده است.

عامل دوم: گاهی، مشکلات و رنج ها از ناحیه ی خود انسان نمی باشد، بلکه دیگری این مشکل را برای او ایجاد کرده است. مثل داشتن پدری معتاد و تربیت غلط والدین در مورد او، که نسبت به مسائل اجتماعی بسیار منزوی و خجالتی تربیت شده است .و یا در مورد مسائل اخلاقی در خانواده و سهل انگاری پدر و مادر نسبت به او و یا سخت گیری های زیاد نسبت به مسائل دینی، او را این گونه پرورش داده است ؛ و یا از ناحیه ی دوستان مورد تجاوز و ستم قرار گرفته باشد.

عامل سوم: گاهی، رنج ها و مشکلات از ناحیه ی خود و دیگران نیست بلکه حرکت زمانه و گردش روزگار مشکلاتی را برای او به بارآورده .مثلا بر اثر کهولت سن و گذشت زمان دچار بیماری شده و زمین گیر شده و در نتیجه دچار رنج گردیده.

آن هایی که در برابر این رنج ها حرکتی نداشته اند،خواه و ناخواه شکسته می شوند و از دست می روند. اما آن هایی که سه حرکت داشته اند: حرکتی از خود ، حرکتی در برابر دیگران و حرکتی همراه حرکت زمان.این ها رنجی نمی بینند و خُرد نمی شوند و به محرومیت و یأس نمی رسند.  آن ها همراه بهار و تابستان حرکت کرده اند.آن ها که در جوانی بهره گرفته اند ، از زمستان و یا پاییز و پیری، رنج نمی برند.آنان که  در برابر ستم دیگران ایستاده اند و آن ها را نپذیرفته اند و با آن درگیر شده اند، کم نمی آورند. چون ستم آنان مسئله ای نیست. که مسأله ، پذیرفتن آن است. کسی که ظلم را نپذیرفت و با آن درگیر شد و یا از آن بهره برداشت حتی در کنار رنج هایش رنجی نیست .که همواره  با سختی هایش راحتی دارد.«إنّ مع العسر یسرا»

  • ۰ نظر
  • ۲۶ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۳۶
عین صاد

انتشار وآشنایی با اندیشه های استاد علی صفایی حائری