چون خورشید | حجت الاسلام رنجبر
اینکه خورشید کی و کجا غروب میکند، مهم نیست؛ آنچه که مهم است و اهمیت دارد این است که تا هست، تابان است، میتابد و با تابش خودش همهجا را روشنایی و روشنی میبخشد. مرحوم آقای صفایی حقیقتا خورشیدصفت بود. اینکه امروز سالگرد غروبش است، چندمین سالگردش است، اینها هیچ اهمیتی ندارد؛ آنچه اهمیت دارد این است که این مرد تا بود، اثربخش بود و تأثیرگذار. سِر تأثیرگذاریش هم این بود که خودش را به خدا سپرده بود. انسان وقتی خودش را به خدا میسپرد، صاحب اثر میشود. وقتی از خدا فاصله میگیرد، بیاثر میشود. دقیقا مثل نی است وقتی از لب نوازنده جدا میشود و فاصله میگیرد، بینوا میشود. دیگر هیچ نغمهای و آهنگی ندارد، نیز نغمه واماند چون زلب جدا ماند.خوشا به حال و هوایی که انسان خودش را به دست خدا بدهد. طرف حسابش خدا باشد، آن وقت صفا پیدا میکند و میتواند صفایی بدهد. چون آدم تا خودش صفایی نداشته باشد، امکان ندارد بتواند صفایی بدهد. مرحوم صفایی خودش را دست آن خطاط ازل و ابد داد.
اینکه خورشید کی و کجا غروب میکند، مهم نیست؛ آنچه که مهم است و اهمیت دارد این است که تا هست، تابان است، میتابد و با تابش خودش همهجا را روشنایی و روشنی میبخشد. مرحوم آقای صفایی حقیقتا خورشیدصفت بود. اینکه امروز سالگرد غروبش است، چندمین سالگردش است، اینها هیچ اهمیتی ندارد؛ آنچه اهمیت دارد این است که این مرد تا بود، اثربخش بود و تأثیرگذار. سِر تأثیرگذاریش هم این بود که خودش را به خدا سپرده بود. انسان وقتی خودش را به خدا میسپرد، صاحب اثر میشود. وقتی از خدا فاصله میگیرد، بیاثر میشود. دقیقا مثل نی است وقتی از لب نوازنده جدا میشود و فاصله میگیرد، بینوا میشود. دیگر هیچ نغمهای و آهنگی ندارد، نیز نغمه واماند چون زلب جدا ماند.خوشا به حال و هوایی که انسان خودش را به دست خدا بدهد. طرف حسابش خدا باشد، آن وقت صفا پیدا میکند و میتواند صفایی بدهد. چون آدم تا خودش صفایی نداشته باشد، امکان ندارد بتواند صفایی بدهد. مرحوم صفایی خودش را دست آن خطاط ازل و ابد داد.
پیامبر(ص) در باب امیرالمؤمنین(ع) یک توصیفی دارد، میگوید که یا علی تو از دنیا چیزی نگرفتی. دقیقا مثل پر که حتی اگر در آب دریا هم بزنی هیچ رطوبتی با خودش برنمیدارد. برخلاف اسفنج که به آب بزنی تا جا دارد آب جذب خودش میکند. اگر با آقای صفایی نزدیک بودی، میدیدی این ویژگی را دارد. چیزی از دنیا را به سمت خودش نمیکشید. یکی از دوستان نقل میکرد یک روز مقداری پول آورد داد به من، گفت بگرد ببین از طلبهها کسی بدهی دارد پرداخت کن. چند روز بعد شنیده بودند خود آقای صفایی برای چند صد هزار تومان دنبال وام میگردد.
وقتی انسان چیزی از دنیا برنداشت، سبک میشود. سبکبال، بیتعلق میشود و راحت سیر میکند. راحت حرکت میکند. آقای صفایی میزان تعلقاتش خیلی کم بود. یک وقتی در آستانه نیمهشعبان دم در خانهشان بودیم. پرسیدم: جدیدا چیزی راجع به امام زمان ننوشتید؟ گفت: چرا. رفت نوشتهای را که تازه نوشته بود، آورد داد به من. نگفت کپی کن بیاور. نگفت اصلش را بیاور. راحت داد. مطلبی که میتوانست بهعنوان کتاب چاپش کند و اثری به تألیفاتش اضافه کند. اصلا تعلق بهنام و نشان نداشت. الان در روزگار ما افسانه است. گاهی به بچهها میگفت حرفهای من را چاپ کنید به نام خودتان. هر کس نام نخواهد خدا هم نام را به او میدهد. به قول معروف سعدی که میگوید: «کسی راه معروف کرخی بجست/ که بنهاد معروفی از سر نخست»
آقای صفایی به نام و نشان و کتاب و پول و... تعلق نداشت. راحت بود و همین بخششها بود که او را صفایی کرد. او را به حرکت درآورد. آقای صفایی پیش خودش هضم کرده بود که اگر به این طلبهها جزوه بدهم این خلاء ایجاد میشود و خودم حرکت میکنم. نام که رشد نمیآورد. رشد خودش را مهمتر از نام میدانست. پسر مرحوم رجبعلی خیاط نقل میکند یک روز در راه شاهعبدالعظیم همراه پدر میرفتیم به یکی از افرادی که در ریاضتکشی معروف بود برخوردیم. پدر گفت بعد از این همه سال ریاضت به کجا رسیدی. آن فرد مشتی خاک برداشت نگاهی به آن کرد شد گلابی، بعد تعارف کرد به پدر. میگوید پدرم بیاعتنا به گلابی گفت خودت چی شدی؟ خاک جلو افتاد و گلابی شد ولی خودت چی؟ آقای صفایی روی این بحث رشد خود خیلی حساسیت داشت. میگفت من با بخشش یک جزوه هم این را راه میاندازم و هم خودم را. هر کس در زندگیاش خلاء ایجاد کند، بالا میرود. این که قرآن میگوید «انفقوا» بدهید ضرر نمیکنید، سرش در همین است.
- ۹۹/۱۲/۱۶