علت آشفتگی ادبیات ایران
ادیب و ناقد ما پشتوانهای ندارد، بینش و زاویۀ دید و معیاری ندارد، فلسفه و مشهدی ندارد و همین است که هر روز رنگی میگیرد و در هر برخورد، به احساسی جدید میرسد.
گاهی مجرم، گاهی محیط، گاهی جرم، گاهی زمین، گاهی آسمان، گاهی روابط اجتماعی و گاهی آدمها عملها و حرفها را محکوم میکند. نه مارکسیست است که به روابط اجتماعی روی بیاورد، نه اگزیستانسیالیست است که انسان را محاکمه نماید، نه قضا و قدر را میشناسد و نه شرایط و حوادث را. نه انسان را میشناسد و ترکیب نیروها و برآیند جبرها را و نه جامعه و تاریخ و داد و ستدها را. راستی در چنین هنگامۀ سرگردان و
مبهمی، بدون پشتوانۀ فلسفی و بینشی و بدون حضور و شهود و زاویۀ دیدی و بدون معیار انتخاب و معیار نقدی، چگونه میتوانیم شاهد ادبیات بالنده و یا نقد آزاد و اصیلی باشیم که ادبیات را به سرشاری و غنای بیشتری برساند. آثار بزرگ هنگامی تحقق یافتند که نویسنده به دنیایی دیگر واقف شده و از دنیای واقع گریخته و طرحی دیگر از زندگی و انسان و از جامعۀ انسانی پرورده است.
آیا از آنهایی که در وقوف و در گریز خویش، چشم به دیگران داشتهاند، میتوان کاری بزرگ توقع داشت؟ آیا از آنها که بینش و مشهد و زاویۀ دید و معیاری ندارند، ابتکار و خلاقیت انتظار میرود؟ آشفتگی ادبیات صدسالۀ ما که گاهی غربزده و گاهی تاریخ زده و گاهی سطحی و شتاب زده و گاهی فروید زده و گاهی حزبی و فلک زده و گاهی افسانه باز و اسطوره پرداز و گاهی پوچ و بیهوده و گاهی لذت پناه و واپسگراست،[1] از این بیریشهگی و تعلیق خبر میدهد.
آنچه میتواند این آشفتگی را به امن و آگاهی و سرشاری و پالایش مطلوب برساند، نقدی است که به دید و نگاه ناقد، وابسته نباشد، بلکه با هدف ادیب و امکانات ادیب به نقد برخاسته باشد و احتمالات معقول و شروع و ختمها و پرداختها و طرحهای فراموش شده را به او گوشزد نماید و برخوردهای مناسب را در هر موقعیتی به او نشان بدهد. این تطبیق، بیشتر از نقدهای تفسیری و تحلیلی و تاریخی و روانی و اجتماعی و علمی و تحقیقی[2] اثر خواهد گذاشت و سازندهتر خواهد بود؛ چون ادیب هنرمند با هدف خویش و امکانات و احتمالات و برخوردهای معقولی آشنا میشود که بر او تحمیلی ندارد و او را با دنیاهای دیگران به محاکمه نمیکشد.
_____________________________
[1]. اشاره به دورهها و ضعفهاى هنر و داستان در« صد سال داستان نویسى ایران»، عابدینى.
[2]. نقد ادبى، زرین کوب، صص 570-580 و صص 711-716